از عدم تا پا نهادم من به کوی زندگی جز می محنت نخوردم از سبوی زندگی
دیگران مار را به کوی زندگی آورده اند ما که خود هرگز نکردیم آرزوی زندگی
خواستم تا زندگی پیدا کنم اما دریغ عمر گم کردم به راه جستجوی زندگی
قیل و قال زندگانی جز هیاهویی نبود کر شدیم ای دوستان از های و هوی زندگی
بر لب جویش چرا ای تشنه کامان مانده اید نیست غیر از آب ناکامی به جوی زندگی
دست غم یک عمر نامردانه حلق ما فشرد لحظه ای هم گو بیفشارد گلوی زندگی