سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساکت باش نه از روی گنگی که سکوت زیور دانشمند و پوشش نادان است . [امام علی علیه السلام]

نظر شما گویای احساسات شما عزیزان است - آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگویید

همسفر لحظه ها :: 84/5/2:: 2:49 عصر

داستانی برای کسانی که به کسی عشق میورزند حتما بخوانید

خیره شدم. اون به اصطلاح بهترین دوستم بود به موهای بلند ابریشم

مانندش نگاه کردم و آرزو کردم که کاش اون مال من بود ولی اون اینجوری

تصور نمیکردو من اینو میدونستم بعد از کلاس یِه سرپیش من اومد و جزوه

ای که روز قبل نوشته بود و از من گرفت من هم اونا رو بهش دادم اون از من

تشکر کرد و گونه هامو بوس کرد من میخواستم بهش بگم من میخواستم

که اون بدونه که من نمیخوام فقط یک دوست باشم من عاشقش بودم ولی

خیلی هم خجالتی ولی نمی دونم چرا00

 

.... کلاس یازدهم

 

تلفن زنگ زد . اون طرف خط اون بود . داشت گریه می کرد . من من می کرد در مورد اینکه

چه جوری عشق قلبشو شکونده ... از من خواست برم اونجا چون نمی خواست تنها باشه

بنابر این منم رفتم پیشش . وقتی روی مبل کنارش نشستم به چشمای عسلیش خیره شدم

آرزو می کردم که ایکاش اون مال من بود ... دو ساعت اونجا بودم و

به درد دلش گوش می کردم  بعد از خوردن دو تا چیپس و دیدن فیلم دراو با ریامور

تصمیم گرفتم برگردم .

بهم نگاه کرد گونه هامو بوس کرد و گفت ممنون که اومدی .من می خواستم بهش بگم که اون 

بدونه که من نمی خوام فقط یک دوست باشم

.. من عاشقش بودم ولی خیلی هم خجالتی ولی نمی دونم چرا

 

.... سال آخر

 

یه روز خوب اون به طرف لوکر من اومد و گفت دوستش مریضه و نمی تونه باهاش بره بیرون

ما کلاس هفتم بهم قول داده بودیم که اگه هر کدوم از ما دو تا یه روزی تنها شد و دوستی نداشت

با هم باشیم ... خوب منم اون موقع تنها بودم . قرار شد چند روز با هم بگردیم


اون چند روزم مثله باد گذشت ....... آخرین روز بود . رسوندمش خونشون . من جلوی پله های

در ورودی ایستاده بودم و وقتی که او به من لبخند زد

من بهش خیره شدم و اون هم با چشمای شفافش

به من خیره شد و گفت : من بهترین لحظاتو داشتم. مرسی و گونه های منو بوس کرد

من می خواستم بهش بگم که اون بدونه

که من نمی خوام فقط یک دوست باشم .. من عاشقش بودم ولی خیلی هم خجالتی ولی نمی دونم چرا

 

...... فارغ التحصیلی

 

یک روز گذشت . یک هفته گذشت . یک ماه گذشت .. در عرض یک چشم بهم زدن

روز فارغ  التحصیلی رسیده بود

. من اونو به هنگام گرفتن مدرک دیپلم که مثل یک فرشته روی سن بود تماشا می کردم .

من می خواستم که اون مال من باشه ولی اون اونجوری تصور نمی کرد

اون شبی که جشن فارغ التحصیلی شو گرفته بود خیلی خوش گذشت . قبل از اینکه همه به خونه هاشون برگردن تو لباس جشن و کلاه پیش من اومد

و وقتی من بغلش کردم گریه کرد بعد گفت : ممنونم

سرشو از رو شونه های من برداشتو گفت تو بهترین دوست من هستی

و بعد گونه های منو بوس  کرد

من می خواستم بهش بگم که اون بدونه

که من نمی خوام فقط یک دوست باشم .. من عاشقش بودم ولی خیلی هم خجالتی ولی نمی دونم چرا

 

......... روز ازدواج

 

الان روی صندلی کلیسا نشستم و اون دختره داره با یه مرده دیگه ازدواج می کنه . من می خواستم که اون مال من باشه

 ولی اون اینجوری تصور نمی کرد و من اینو می دونستم ولی قبل از اینکه اون

بره به طرف من اومد و گفت : تو اومدی بعد تشکر کرد و گونه منو بوس کرد

من می خواستم بهش بگم که اون بدونه

که من نمی خوام فقط یک دوست باشم .. من عاشقش بودم ولی خیلی هم خجالتی ولی نمی دونم چرا


  ..... مرگ


سالها گذشت . من به تابوت دختری که بهترین دوست من بود نگاه می کنم .

هنگام انجام مراسم   اونا دفتر خاطرات اونو خوندن

. اون دفتر رو در دوران دبیرستان نوشته بود و این چیزیکه اونجا نوشته بود :

من به اون پسره خیره شدم در حالیکه آرزو می کردم ایکاش اون مال من بود ولی اون اینجوری تصور نمی کرد و من اینو می دونستم

 . من می خواستم به اون بگم من می خواستم که اون بدونه که نمی خواستم

که فقط یه دوست باشم من عاشقش بودم ولی خیلی هم خجالتی و من نمی دونم چرا


ایکاش اون به من می گفت که دوستم داره


... ای کاش


کاش منم می تونستم بهش بگم . من به خودم فکر کردم و گریه کردم حالا شما

در حق خودتون یه   خوبی

کنید به اون بگین که دوستش دارین اونا اینجا برای همیشه و ابد نیستن

امیدوارم قدر لحظه لحظه زندگی خودتان را با ارزش دانید و کسی را که دوست داریدعشق خود را به او جلوه دهید


موضوعات یادداشت

همسفر لحظه ها :: 84/5/2:: 12:27 عصر

خداوندا نمی دانیکه انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می برد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است

موضوعات یادداشت

همسفر لحظه ها :: 84/5/2:: 12:26 عصر

به حال ان چه هستم گریه کردم                          دل خود را شکستم گریه کردم
شبی در خلوت ایینه با دل                             کنار خود نشستم گریه کردم

موضوعات یادداشت
<      1   2   3   4   5   >>   >

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدهای دوستان::

89645

::آشنایی با همسفر لحظه ها::

درباره همسفر لحظه ها

::جستجوی وبلاگ دیگر دوستان::
:جستجو

متن موضوع مد نظر خود را نیز در وبلاگ دیگر دوستان بکاوید

::لوگوی من::
نظر شما گویای احساسات شما عزیزان است - آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگویید
::لوگوی دوستان::
::لینک دوستان::
گروه ستاره
اشک لیدا
IZ
پیتزا
دل شیدا
کلبه تنهایی
::آوای آشنا::
::عشق صدای فا صله هاست ...::
:: با اشتراک خود همسفر لحظه های من باشید::
 
::همسفر لحظه ها هستم یا نه ؟::
::آرشیو مطالب گذشته::
::طراح قالب : همسفر لحظه ها::